سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را از قریش پرسیدند ، فرمود : ] اما خاندان مخزوم : گل خوشبوى قریش‏اند ، دوست داریم با مردانشان سخن گفتن ، و زنانشان را به زنى گرفتن . امّا خاندان عبد شمس : در رأى دور اندیش‏ترند و در حمایت مال و فرزند نیرومندتر . لیکن ما در آنچه به دست داریم بخشنده‏تریم ، و هنگام مرگ در دادن جان جوانمردتر ، و آنان بیشتر به شمارند و فریبکارتر و زشت کردار ، و ما گشاده زبان‏تر و خیرخواه‏تر و خوبتر به دیدار . [نهج البلاغه]
سلام بر ساقی عطشان کربلا
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» من و چاخان های محله...

هو الشهید...

من و چاخان های محله...
آقاجان،با خنده ای که نوعی از گریه بود گفت: همینمان مانده بود که تو بروی جبهه
مطمئن باش پایت به آنجا برسد صدام دو دستی می زند توی سرش و جنگ تمام می
شود.
کم نیاوردم و گفتم :من باید بروم همین.
آقاجان ترش کرد و گفت : رو حرف من حرف نیار .بچه هم بچه های قدیم.می بینی حاج خانم؟
مادرم ،که از سر صبح در حال اشک ریختن وآبغوره گیری بود ، یک فین جانانه در دستمال
کاغذی کرد و با صدایی دو رگه گفت : رفته اسم نوشته و قرار دو هفته دیگه اعزام بشه.
آقاجان گفت ببین پسرم تو بعد از هفت – هشت تا بچه مرده برای ما زنده موندی . حالا می خوای دست دستی خودت رو به کشتن بدی. فکر من ومادر پیرت رو نمی کنی؟
چشمانش خیس شد .دلم لرزید.همیشه آقاجان با این حرفش پنچرم می کرد. اما این بار تصمیم گرفته بودم گول نخورم.
من میرم .شانزده ساله هستم و رضایت هم نمی خوام.امام گفته پس من هم میرم.
آقاجان کفری شد و فریاد زد: باشد ببینیم تو پیروز می شوی یا من !
قرار بود روز بعد یک نفر از طرف ستاد اعزام به جبهه در محل درباره ام تحقیق
کند.شهرمان کوچک بود و همه از جیک وپیک هم خبر داشتند . نمی دانم این
تحقیق و سوال و جواب دیگر چه
بود
که آتشش دامن مرا گرفته بود.با هزار مکافات وسختی توانسته بودم ثبت نام
کنم بعد نوبت مراسم جوابگویی به سوالات شرعی و سیاسی شد .از نماز وحشت تا
انواع وضوع غسل پرسیدند من بدبخت
که
رساله امام رو سه بار کلمه به کلمه خونده بودم با مصیبت جوابشان را داده
بودم.حالا مونده بود بیایند تو محل پرس وجو کنند که آدم درست و حسابی هستم
یا نه . از یکی از بچه ها که اونجا
خدمت می کرد شنیدم که قرار است آن روز برای تحقیق بیایند ، حتی طرف رو هم شناسایی کردم .
صبح اول وقت از دم در ستاد اعزام به جبهه با حفظ فاصله او را تعقیب کردم . پیش
بینی همه چیز را کرده بودم . یک کلاه کشی سرم کردم و عینک دودی هم زدم که
کسی نشناسدم.
اسم تحقیق کننده کریم بود.کریم اول بسم الله وارد دکان مش تقی ماست بند شد.پشت
سرش وارد ماست بندی شدم.کریم از مش تقی پرسید : حاج آقا شما حسین ایران نژاد می شناسید؟
مش تقی خیلی خوب مرا می شناخت.همیشه احترامش را نگه داشته و در مسجد کفش هایش
را جفت کرده بودم.می دانستم قبولم دارد و همیشه برایم دعای خیر می کرد.
مش تقی تول لب گزید ، بعد با صورت سرخ شده ای گفت:ای دل غافل ! باز کفتر بازی کرده؟
نفس ام بند آمد.کم مانده بود غش کنم . کریم با تعجب پرسید مگر کفتر بازه؟؟؟
مش تقی سر تکان داد و گفت: ای برادر! اهل محل از دستش ذله شده اند. همیشه رو
پشت بام کفتر بازی می کند.نمی دانید پدر ومادرش را چه قدر اذیت می کند.
کریم تند تند روی برگه اش چیز های نوشت.بعد خداحافظی کرد ورفت.عینک را برداشتم
و صاف تو چشمان مش تقی نگاه کردم. بنده خدا با دیدنم رنگ از صورتش پرید.
سرخ شد و من من
کنان گفت : حلالم کن پسر جان ! دیشب پدرت التماسم کرد برای اینکه جبهه نفرستندت درباره ات چاخان کنم .حلالم کن!
از مغازه بیرون دویدم . وای که تو کوچه مان چه خبر بود.هر چی لات ولوت و...
بود، دور کریم حلقه زده و داشتند پرت وپلا می گفتند وکریم تند تند می نوشت
.
آقا نمی دانید چه جانوریه ، سه بار به من چاقو زده !
آقا دو تا کفتر خوشکل مرا گرفته و پس نمی ده .
به من 200 تومن بدهکاره و پر رو ، پرو میگه که نمی خواد طلبم رو بده.
روزی دو پاکت سیگار می کشه .
خدیجه خانم با آه سوزناکی گفت: همش مزاحم دختر من می شه. حیا هم نداره.
مانده بودم معطل خدیجه خانم اصلا دختر نداشت که من بخواهم مزاحمش بشوم.نگاهم به
آقاجان افتاد که به دیوار تکیه داده و پیروزمندانه لبخند می زند. داشتم دیوانه می شدم .
کریم خداحافظی کرد و رفت. جماعت آس و پاس و چاخان گو ، هر کدام از آقاجان پولی
گرفتند و پی کارشان رفتند .مادرم داشت از خدیجه خانم تشکر می کرد .داغ کردم .
عینک دودی را برداشتم و شروع کردم به هوار کشیدن :آهای
ملت به دادم برسید ! این دو نفر وقتی بچه بودم ، مرا دزدیدند و این جا
آوردند. اینها پدر ومادر واقعی من نیستند . من یک بچه یتیم بی کس وکار
هستم . کمکم کنید.
هر شب کتکم می زنند و به من غذا نمی دهند.همیشه تو زیر زمین زندانی ام می کنند و شکنجه ام می کنند .
شروع کردم به الکی گریه کردن.رنگ به صورت پدر مادرم نمانده بود همسایه ها با
تعجب وحیرت پچ پچ می کردند و چپ چپ به آن دو نگاه می کردند.آقاجان گفت:
این پرت وپلاها چیه ؟ما کی تو را دزدیدیم؟ کی تو را کتک زدیم؟
گریه کنان گفتم : مگر من کفتر باز و سیگاری و چاقو کشم که آبروم رو بردید ؟ من
شما را حلال نمی کنم. همین امروز از خانه یتان می روم تا پدر و مادر واقعی
ام را پیدا کنم.
اصلا همین الان می روم کلانتری از دستتان شکایت می کنم تا داد مرا از شما
بگیرند.ای همسایه ها، شما شاهد حرفام باشید.مادرم گریه کنان خواست بغلم
کند که فرار کردم.
آقاجان ،دنبالم می دوید وصدایم می کرد.پشت سرم را نگاه نکردم.تا شب تو کوچه ها
گشتم . خیلی گریه کردم . دلم بد جور شکسته بود . آخر شب رفتم خانه تا خرت
وپرت های را جمع کنم
که
آقاجان دستم را گرفت.چه اشکی می ریخت. صورتم را بوسید و گفت حسین جان ،
قهر نکن! خودم فردا اول سحر می آیم آنجا و رضایت می دهم فقط تو را به خدا
از ما قهر نکن !
روز بعد آقاجان آمد ستاد اعزام به جبهه با هم پیش کریم رفتیم و آقا جان به او گفت که همه آن حرفها دروغ واصل ماجرا چه بوده.

و من یک هفته بعد رفتم جبهه.

حسین ایران نژاد



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سقا ( چهارشنبه 90/2/28 :: ساعت 8:33 عصر )
»» نامه محبت آمیز امام خمینی (ره) به همسرش

به گزارش خبرگزاری فارس، شخصیت مردان بزرگ الهی، برخلاف مردم عادی، تک‌‌بعدی نیست و وجوه گوناگون دارد. آنان با تهذیب نفس توانسته‌اند، اضداد را در خود جمع کنند. برای مثال؛ امام خمینی با پشت سر گذاشتن مدارج عالی تعالی انسانی، ظرفیت وجودی خویش را چنان وسیع ساخت که توانست، مفاهیمی ‌چون عرفان، ساده‌زیستی، جهاد، زهد، سیاست، مدیریت، قاطعیت، عاطفه، سازش‌ناپذیری، انعطاف، فروتنی، عزت‌طلبی و... را یکجا در شخصیت خویش جمع آورد.
ایشان با وجود قاطعیت و سازش‌ناپذیری، روحی لطیف و عواطفی عالی داشت که به اشکال گوناگون، جلوه‌گر می شد.
از آن جمله این‌که در فروردین سال 1312 شمسی، که امام عازم سفر حج بودند، در بیروت، نامه‌ای برای همسرش مرحومه خدیجه ثقفـی - که دومین فرزند را در بطن خود داشتند ـ نوشتند که متن کامل این نامه بدین شرح است:
تصدقت شوم، الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم،متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آیینه قلبم منقوش است. عزیزم، امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند.[حال]من با هر شدتی باشد می‌گذرد؛ ولی به حمدالله تاکنون هرچه پیش آمد،خوش بوده و الان در شهر زیبای بیروت هستم(1).
حقیقتا جای شما خالی است، فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراهم نیست که این منظره عالی به دل بچسبد.
در هر حال، امشب، شب دوم است که منتظر کشتی هستیم. از قرار معلوم و معروف، یک کشتی فردا حرکت می کند، ولی ماها که قدری دیر رسیدیم، باید منتظر کشتی دیگر باشیم. عجالتا تکلیف معلوم نیست، امید است خداوند به عزت اجداد طاهرینم، که همه حجاج را موفق کند به اتمام عمل. از این حیث قدری نگران هستم، ولی از حیث مزاج بحمدالله به سلامت. بلکه مزاجم بحمدالله مستقیم‌تر و بهتر است. خیلی سفر خوبی است، جای شما خیلی خیلی خالی است. دلم برای پسرت [سیدمصطفی] قدری تنگ شده است. امید است که هر دو(2) به سلامت و سعادت در تحت مراقبت آن عزیز و محافظت خدای متعال باشند. اگر به آقا [پدر همسر امام] و خانم‌ها [مادر و مادربزرگ همسر امام] کاغذی نوشتید، سلام مرا برسانید. من از قبل همه نایب‌الزیاره هستم. به خانم شمس آفاق [خواهر همسر امام] سلام برسانید و به توسط ایشان به آقای دکتر [علوی] سلام برسانید. به خاور سلطان و ربابه سلطان سلام برسانید.
صفحه مقابل را به آقای شیخ عبدالحسین بگویید برسانند.
ایام عمر و عزت مستدام. تصدقت. قربانت؛ روح‌الله
عکس جوف در حال دلتنگی از حرکت نکردن(3)

***********
1ـ برای عزیمت با کشتی به عربستان برای انجام اعمال حج.
2ـ اشاره به آقا مصطفی و فرزند دیگرشان که در آن زمان، هنوز به دنیا نیامده بود و چند روز پس از نگارش این نامه در زمانی که امام در سفر حج بودند، متولد شد و او را «علی» نام گذاردند. وی در کودکی بر اثر بیماری درگذشت.
3ـ اشاره به نبودن کشتی برای عزیمت به جده.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سقا ( چهارشنبه 90/2/28 :: ساعت 8:30 عصر )
»» پندی آموزگار

•پرسیدم ...
چطور ، بهتر زندگی کنم ؟

با کمی مکث جواب داد :

گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،

با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،

و بدون ترس برای آینده آماده شو .

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

شک هایت را باور نکن ،

وهیچگاه به باورهایت شک نکن
 
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .

پرسیدم ،

آخر ....

و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :

مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،

قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .

کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..

بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن .. 

•داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ... :
هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،

آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،

شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند .
 
مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،

مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..

به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،

که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :

زلال باش ... ،‌ زلال باش .... ،

فرقی نمیکند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،

زلال که باشی ، آسمان در توست


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سقا ( سه شنبه 90/1/9 :: ساعت 7:37 صبح )
»» محمدحسین طباطبایی 5 ساله رو یادتونه؟ حالا ببینینش

 

 

.

.

.

.

.

.

.

..

.

.

.

.

..

.

.

حالا ببینین



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سقا ( یکشنبه 90/1/7 :: ساعت 10:10 عصر )
»» کاش امسال دیگر سال ظهورتان باشد

آقا جان من آمدم
با یک بار گناه آمدم
تا بگویم امسال نیز گذشت و من هنوز غرق در جهل خویش مانده ام
آمده ام بگویم کنیزک شما باز کشکول گدایی در دست گرفته و آمده نزد شما آسمان سخاوت تا
دانایی و بصیرت بگیرم
آقا جان با دلی غمگین آمده ام و شرمنده از گناهانم آقا جان
محتاج یک نگاهتان هستم
دستم را بگیرید و به راه راستم ببرید
آقای مهربانم روی آن را ندارم که سر در پیشگاهتان بلند کنم

آقاجان تنها آمده ام تا عید را به شما تبریک بگویم




ای کاش امسال دیگر سال ظهورتان باشد


کنیز حقیرتان ساقی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سقا ( یکشنبه 90/1/7 :: ساعت 10:8 عصر )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

«ایران در راه کمک رسانی به غزه تنهاست»
میهمانی ای است به صرف نور
تصاویری از حرم امام رضا علیه السلام
از زیباترین لحظات
دل نوشته ای برای کربلا
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 4
>> بازدید دیروز: 23
>> مجموع بازدیدها: 105476
» درباره من

سلام بر ساقی عطشان کربلا
سقا
ظاهر و باطن همشو که گفتم

» آرشیو مطالب
شهریور 90
خرداد 90
اردیبهشت 90
فروردین 90
فروردین 87
بهمن 86
دی 86
آبان 86
مهر 86
شهریور 86
مرداد 86

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
عاشق آسمونی
سکوت ابدی
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
هم نفس
شب و تنهایی عشق
BABAK 1992
آوای قلبها...
سفیر دوستی
تنهایی......!!!!!!
.: شهر عشق :.
پیامنمای جامع
منطقه آزاد
رازهای موفقیت زندگی
من.تو.خدا
روشن تر از خاموشی
بابای آسمانی...
مهاجر
♫جیغ بنفش در ساعت 25♫
مردود
گروه اینترنتی جرقه داتکو
شاه تور
به وبلاگ بر بچون دزفیل(دزفول) خوش اومهِ
هر چی تو دوست داری
آقا رضا
اصولی رایانه
کلبه ی عشق
نبض شاه تور
تینا
ستاره سهیل
مذهب عشق
*غدیر چشمه همیشه جاری*
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
جیگر نامه
رادیو جیــــــــــــــــــبی
سه ثانیه سکوت
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
حاج آقا مسئلةٌ
عشق ممنوعه و دلتنگی
هر چی بخوای
خادمین کهف الشهداء
فروشگاه اینترنتی نشریه ی دوستی شعبه یک
عشق نردبانی برای لمس رویا ها
آریایی
روانشناسی جالب
تک شاخ
آخرین منجی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
shima love
بازیها و سرگرمیهای حادثه ای و فکری، ورزشی رایانه ای
ترویج ازدواج موقت برای جلوگیری از گناه جوانان
جوک و خنده

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


















































































» طراح قالب