قطره به خدا گفت:خدایا!میخوام بی نهایت باشم می خواهم دریا باشم. روزها اصرار کرد تا بالاخره خدا ارزویش را بر اورده کرد و قطره به دریا رسید قطره حالا به دریا رسیده بود اما...... روزی از خدا خواهش کرد بی نهایت بشود و در ان،خدا دیده شود. قطره به همراه اب های دریا تبخیر شد به اسمان رفت و در مکانی دیگر ابر شروع به باریدن کرد قطره به ابهایی که به دست مردم میرسید پیوست قطره توسط فردی نوشیده شد که یک عاشق بود در موقع گریه کردن قطره از چشم عاشق فرو ریخت و در ان موقع خدا به قطره گفت:"من در چشم عاشق هستم".